ساخت وبلاگ
9 رنگِ خود را اگرچه می بازند ذرِّه ها، در مسیرِ اعجازند تا جهان را بنا فرو ریزند درد و غم وحشیانه می تازند در شگفتم میانِ این غوغـا تار و پودم، سرود و آوازند ناله ها بی شمار و ققنوسان طرحِ نو در فلک در اندازند اهلِ دل شعله ورترند اکنون تا که رسم ستم بَر اندازند این غزل یک پرنده خواهد شد واژه ها، عاشقانِ پروازند تا دوئی، ذهنِ ما نیالاید طارقان، در اقامه ی رازند طارق خراسانی ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

8 نوش کردم به سحر شهدِ شکرخندش را تا شنیدم غزلِ طبعِ هنرمندش را یکی یک دانه همان ماهِ غزلخوان من است که ندیدند و نبینند همانندش را خوابِ خوش دیدم و افسوس که تعبیر نشد این چه سرّی ست؟ نفهمند فرایندش را « مثلِ آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را» 1 خان و مانش همه بر باد رود ، من گفتم هر که آزار دهد دلبر دلبندش را شادی اش را ز خدا خواسته ام ، می خواهم تا ببینم نگهِ حالتِ خرسندش را پند می داد بجز عشق به راهی نروم و نباید که فرامُوش کنم ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

7 مردم چرا بر شیشه ها، ها می گذارند؟ اندوه را بر قابِ فردا می گذارند اینجا غرور وحشی خاکستری ها بر روی حرفِ خوبِ تو پا می گذارند اینجا فقط کودن اگر باشی، رهایی ورنه تو را تا کرده، یکحا می گذارند با رو سری، پاکی و بی آن، شک ندارم ناپاکی ات را مهر و امضا می گذارند رؤیای شیرین تو را بسیار آرام شب حاصلان بر موج دریا می گذارند تا دلخوشت کردند و گنجت را ربودند پس مانده ای از نقشه ها را می گذارند اینجا برایت هست چیزی تا نمیری ته مانده های سفره را جا می گذارند ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

6 در التجای چشم غزالی ، هنوز هم ‏‎‏‎زير هزار فکر محالی، هنوز هم ‏‎‏‎در انحنای بوسه ی گرم و هوای سرد ‏‎‏‎دارم چه روزگار و چه حالی! ، هنوز هم ‏‎در آتش هوای نگاری که روز و شب ‏‎‏‎خوش می پزم «خیالِ وصالی» هنوز هم پا را گشوده ام به خرابات عاشقان ‏‎‏‎دانم مگر حرام و حلالی هنوز هم؟ ‏‎‏‎رفتی ولی دریغ ندانی چه می کشم ‏‎‏‎بى تو چه غربت و چه ملالی، هنوز هم ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

5 در چرخ هر چه گشتم ، آدم نبود، آدم یکدم به خویش رفتم، آن دم نبود آدم در عصر رنگ و نیرنگ، تحریم، فتنه و جنگ قحطی آدم آمد، کم، کم نبود آدم تا دل سرای جان و جان است مرکب عشق آگه ز عشق و مستی آن هم نبود آدم؟ از شامِ مرگِ احساس، عشق و محبت انگار حاجت به آدمیت مُبرَم نبود، آدم از بهر لقمه ای نان ، قامت شکستگانی جز در نیایش حق، هی! خم نبود آدم بی غم ! چه خود سری تا ، جان را نپروری ها! پنداری آدمی؟ هاااای، بی غم نبود آدم عالم سرای ماتم، در انقراض آدم ای کاش بی تو ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

4 به شِکَّر خنده، بگشا آن دهان را که از غم وارهانی یک جهان را مبر آن روی زیبا در نقابی به پیری می بَرَی خیل جوان را از آن روزی که چشمم بَر تو افتاد دَمادَم بشنوم از دل فغان را از آن ظلمی که کردی با من ای ماه بخوانم روز و شب صاحب زمان را بقولِ خواجوی کرمانی ای دوست «غنیمت دان حضورِ دوستان را» بیا، دل ساربان کوی عشق است هدایت می کند صد کاروان را غزل هایم از آن بر دل نشینند که خواندم دفترِ صاحبدلان را چه ها گویم زِ موجِ چشمِ مستی که بَر خود می کشاند کهکشان را ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

3 گرچه پیدا نبوَد منزل و مقصد دور است باید ای دوست سفر کرد، زمین ناجور است عصرِما عصرِ بدی بود، پُر از حیله و رنگ افقِ عشق و صفا را نگری، کم نور است هنرش تا که شنیدم به خودم می گفتم مُزدِ خوبانِ هنرمند، در اینجا، گور است تاک افشاندن ما را به زمین منع مکن آنچه امروز به دردِ تو خورد انگور است فکر آن خانه مکن بر سندش مشکوکم آنچه بر نام من و تو زده شد هاشور است هر اناالحق زدنی را نبود پاداشی آنکه باید به سرِ دار رود، منصور است طبعِ غمبارِ مرا از چه شکر می ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

2 «خلوتی کو که خیالاتِ تو آنجا ببرم دیده بَر بَندم و دل را به تماشا ببرم؟» دخترِ باکره ی طبع گهر بارِ دلم تا تماشاگه افسانه ی فردا ببرم دست در دست نسیمی بگذارم آزاد شاد و مستانه به دامانه و صحرا ببرم با شقایق بنشینم، نفسی تازه کنم قصه ی داغ دلش را به خدا تا ببرم هرکه را آه دلی باشد و غوغای غمی سوی میخانه به امیدِ مداوا ببرم دُرِّ نابِ دَری از ملکِ خراسانِ وجود سینه ریزی زِ غزل تُحفه به دریا ببرم آسمان پر ز ستاره ست به دل می گفتم طارقم، شوق خیالات تو آنجا ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

27 کسانی که در عاشقی داورند گهر داده شعر تری میخرند چو چشم خرد را گشایی به چرخ « بنی آدم اعضای یک پیکرند » در آنجا که رحم و مروَّت بُوَد همه یار و غم خوارِ یکدیگرند دوی چون درآید به فرهنگ عقل سر نیزه ، سَرهای خود می بَرند ز “طارق” شنیدم، همه کائنات سرود خدایی ز یک دفترند ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59

67 گفتی که بگویم ز تو و کار گناهت دل می بری و می بری آن صورت ماهت موجی بده از آن نگه حامل اعجاز غم می برد از دل به خدا موجِ نگاهت تو در پی آنی که کشم رنج و مشقت من در پی آن تا برسانم به رفاهت بس آه مرا از تو به لب آمد و هرگز در سینه نبینم اثر از شعله ی آهت رفتی و چه دانی ز دل سوخته ی ما ؟ تا روز قیامت شده دل چشم به راهت طارق خراسانی 21 اردیبهشت 1400 ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sighazal بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 21:59